فکر و خیالش سربلندی تاج بود و خوشحالیه تاجیها! زندگیاش شده بود برفراشتن پرچم آبیِ عشق. قهرمانی که تمام ناملایمتیها را با کامهای سنگین سیگار سر ریههایش خالی کرد.
او قهرمان زندگی ما بود، قهرمانی که شکستهایش را شکست غرور و احساس ما میدانست و شادی و مشت گره کردنهای ما از پیروزیهایش، لوح افتخاری بود بر قلب بی کینهاش.
قهرمانی که حتی اسطورهی صبر در برابرش به زانوی عجز در خواهد آمد، قهرمانی که بودنش روز و ماه و سال نمیشناخت.
او قهرمان بود زیرا غمم برایش گران و بی مهریها بلای جانش. قهرمانی که سکوت را گناه میدانست لب به اعتراض میگشود بدون ترس از کنارگذاشتنش. او برای همدردی با مردمانی که زیر بار ظلم قامت خم کردهاند به اسطورهای بی بدیل تبدیل شد.
قهرمانی که هرگز چشمانش را به روی حقایق نبست گفت و سوخت اما ساکت نماند. او نه فقط محبوب قلبهای آبی و قهرمان مستطیل سبز، بلکه پهلوانِ جوانمردِ ایران زمین بود و چه ناباورانه به یغما برد تمنای بودنش را برای ما تا ابد و یک روز.
روزگار بیرحم چشمان دائم نگرانش را بست اما یقین دارم این خواب ناآرام روحش را می خراشاند. او به ناچار راهش را از ما جدا کرد و رفت و ما را با جماعتی گرگ صفت تنها گذاشت، عقاب از شهر کلاغها پرید، تیتر تمام روزنامهها حاکی از آن بود که دیگر عادلی حرف از عدالت به زبان نخواهد آورد. رفت اما نامش همچو سالهای نامدار بودنش همچنان باقیست.
نمیدانم دگر چه بگویم؟ کدامین واژهها را در وصفت بسیج کنم تا چیزی از قلم نیفتد! پلکهایم سنگین و اشک از سرانگشتِ یخ بستهی دیدگانم جاریست
وجودم را به اندازهی یکبار دیگر دیدنت در نیمکت عادلانهی آزادی تا سپیدههای یاسِ خیال درگیر نبودنت میکنم.
روحت شاد حجازیِ دوران، راستی! این چه وقتِ رفتن بود ناصر خان؟؟
بتاریخ دوم خرداد ماهِ سالِ 1390 ساعت ده و پنجاه پنج دقیقهی صبح بیمارستان کسری
چشمهای همیشه نگران از ناعدالتی با دنیای بی مهریها خداحافظی کرد
او قهرمان زندگیِ ما بود، قهرمانی که آرزوهایش در شیرجههای جانانه و مهارهای بینقص خلاصه می شد.
لینک کوتاه : https://avayesteghlal.ir/?p=5035
- نویسنده : سمیرا خادمیان
- ارسال توسط : پایگاه خبری آوای استقلال
- منبع : آوای استقلال
- بدون دیدگاه