تابلوی تعویض که روی دستان داور چهارم بالا میرود، وریا با دستور سرمربی باید تکهپارچهی زردرنگ را به رهبر جدید تیم برساند.
استرس و فشار بالای بازی، آن لحظه ما را از قرضدادن چشمها به تماشای یکی از محشرترین صحنههای چندسال اخیر محروم میکند. یک شاهکارِ متعصبانه و بدون ادا و اطوار از پسری که ذاتا اهل بازی و نمایش نیست. از مسعود ریگی؛ یک اصل در سرزمین کُپیها!
“مسعود ریگی” را با زبان صفرویک نمیتوان فهمید و نمیتوان درک کرد! مردِ آرام استقلال، آرامش امروز زندگی کاری و موفقیتهای قابل ستایشاش در تیم آبی نه روی ستونی از عضلاتِ بادکرده و متورم بنا شده و نه ماحصل عرقریختنها و ممارستهایِ سالیان سال است.
نه اینکه اینها در خوببودن ریگی نقشی نداشتهاند، نه؛ اما مردِ پیروزِ نبردهای وسط زمین استقلال برای درخشش حتما به چیزی فراتر از این عوامل پناه برده است.
او نجابتِ خاص را از مادر و جنگندگیِ بینظیر را از پدر به ارث برده تا کاپیتان جدید استقلال، حالا خود سمبل سبکی از زندگی معدود فوتبالیستهای ایران لقب بگیرد.
بازیکنانی بدون نفرت و فریادهای بیجا که با حاشیه هیچ قرابتی ندارند و دنبال محبوبیت نمیروند، بلکه این محبوبیت است که راه خود را به سوی آنها کج میکند.
شاید اگر هر بازیکن دیگری به بازوبند کاپیتانی استقلال بوسه میزد، بدون در نظرگرفتن کارنامه و رزومهاش، و به جرم اینکه نمایشش، شویِ تبلیغاتی برای به دستآوردن دلهوادار بوده، برایش گران هم تمام میشد.
اما ریگی اهل این حرفها نبوده و نیست و در بهترین زمان، بهترین تصمیم را اجرایی کرد. او داستانش با همه متفاوت است. یک واقعیت در دنیای فِیکهاست ریگی و هوادار هم این را خوب میفهمد.