مربی از دست دادن داریم تا مربی از دست دادن.
مهم نیست مقصدت ایتالیا باشد یا سایپا. مهم نیست قطع همکاری حاصل بی عرضگی و مرض مدیران کذاب و نچسب و منفور مواجب بگیر سرسپرده به ارباب باشد یا صرفا حاصل اهداف و مصالح شخصی و شغلی.
وقتی جایی هستی که به آن تعلق نداری دیر یا زود نشانه هایش رو می شود.
اگر می بینید کریم باقری با وجود همه پولهای خوب و خوشکلی که میگیرد نیمکت پرسپولیس را ول نمیکند چون متعلق است به گذشته های شیرین و سرخش.
اگر میبینید پورحیدری تیم ملی را در دست راستش دادند و آینده را در دست چپش اما او تاجش را برداشت چون عشقی در کار بود. چون تابع اصالتی بود و میدانست عصا به دست هم ستون است.
اگر میبینید فقط اسم ناصر حجازی حال آدم را خوب میکند و دیدن عکسهای قدیمی اش با آن مدل موهای هیپی و آن اورکت و کراوات زیر یقه اش حظ آور است به خدا ربطی به فتوحاتش ندارد. بی عشق همه چیز بی هویت است. بدون ریشه است.
اگر میبینید امیر قلعه نویی در تبعیدگاه قلچماقان گادفادر موفرفری زمانه، می ماند و در کنار دیگر با اصل و نسب ها تیم را به لیگ دسته اول بر می گرداند یعنی همان هویت.
اینها یک ویترین جام و ستاره های رنگی و افتخاراتی که حتی نیم قرن هم کفاف کیفیتش را نمی دهد برای استقلال آوردند. اما دلیل ماندگاریشان همان چیزی است که ریشه دارد در خاک تاج.
هر کافی کریم نمیشود. هر ف ای فرهاد نمیشود.
فرهادمجیدی شاگرد حجازی حالا در دوران گذاری نو با تجربه های تلخ و شیرینش ریشه در همین خاک دارد.
غریبه های زیادی در همه این سالها وارد این خاک شدند. گاه زحمت کشیدند. گاه ارزش افزوده ایجاد کردند اما هرگاه که استقلال به مخمصه خورد یک نفر از جنس استقلال و تاج پیدا شد که بیاید و درستش کند.